هنوز ۲۴ ساعت از حصور در خونه ی اون نیازمند نگدشته بود که با یک تماس تلفنی خیری پیدا که:
تمام هزینه های لوازم التحریر رو داد،
آموزش و پرورش با مدارس هماهنگ کرد هزینه مدارس گرفته نشه،
بهزیستی هزینه تخلیه چاه را پذیرفت،
سبد کالای ماه های آینده را متقبل شد،
بدهی خونواده به بقالی را تماما قبول کرد..... به همین سادگی !.
از دل های سوخته تا خدا راهی نیست...
زنگ تلفن همراهم به صدا در اومد
از بهزیستی بود، گفتند باهم بریم خونه یک آبرومند نیازمند
به همراه اقای فلاح ریاست بهزیستی شهرستان و سرکارخانم حسن پور رفتیم منزلِ اون خانواده... بقیه اش روببینید
قول تخلیه چاه که معضلی بود و سبد کالا تا آخر قرارداد سکونت تو اون خونه و لباس بچه ها و هزینه تحصیل...
فعلا همین تا انشالله بعدش حامی پیدا بشه به امید خدا
افتخاری بود ..
دعوت یک مجموعه ای که نگاهشان پاکِ پاک بود.
درخواست ها و نیاز هاشون مثل نگاهشون ساده و بی آلایش بود.
دختران باهوش روشندلی که علاوه بر تحصیل، حافظ قرآن می شدند و نداشتن دیده های بینا، نتونسته بود جلوی آموختن هنر تا حدودی سختِ زیلوبافی را بگیره ! بله نابینایی که طرح های زیبای زیلو را می بافد.
فقط یک جارو برقی خواستند و ماهیانه یک مبلغی برای کرایه سرویس ایاب و ذهاب بچه ها تا مرکز ، فقط ماهی ۱۵۰ تومان !